فردا را که خواهد دید ؟
فردا را که خواهد دید و از فرداها که خواهد گفت ؟
من از فردا های وامانده بیزارم که تنهائی هم اغوش خواهد شد با تن بیمارم !
تو میگفتی که فردائی خواهی امد
دریغ از لحظه ای تردید !
و من به امید صبحی که با باز کردن چشمم رخ طناز تو را بینم
بگو فردا را که خواهد دید و از فردا ها که خواهد گفت ؟
من از فردا بیزارم !
من از تنهائی و دوری من از تکرار تیک تیک های ساعت عمرم بیزارم !
وصال و دیدن رویت مرا ویرانه تر کرده
که تنها توئی حکم ازادی از این زندان تن کرده
من از فردا بیزارم
من از فرداها بیزارم!
نظرات شما عزیزان: