از بدو دنیا آمدنم
گدا بودم
و ملتمس به یک خیره
به یک خیره
که بودنم را اثبات کند
من کيستم
که اینگونه افسرده
در جاده ای پر از خار و سنگ
در انتظار اتوبوس احساسات نشسته ام
من کيستم
که دقدقه ام شده
خیره به لبهای اجتماع
که بگویند
احسنت احسنت
عجب نابغه ای هستی
تو چه انسان موفقی هستی
من کيستم
شاید کسی نمی داند
جز درِ منزلمان
که هر روز به من می گوید
سلام
کجا میروی؟
کجا میروی؟
و من فقط در عبورم
از این چهار چوب زندگی ...
نظرات شما عزیزان: